سکه
در خلال یک نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت. فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان داشت ولی سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع کرد، سکه از جیب خود بیرون آورد، رو به آنها کرد و گفت: سکه را بالا میاندازم، اگر رو بیاید پیروز میشویم و اگر پشت بیاید شکست میخوریم. بعد سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازان همه به دقّت به سکه نگاه کردند تا به زمین رسید. سکه به سمت رو افتاده بود. سربازان نیروی فوقالعادهای گرفتند و با قردت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت قربان، شما واقعاً میخواستید سرنوشت جنگ را به یک سکه واگذار کنید؟ فرمانده با خونسردی گفت: بله و سکه را به او نشان داد. هر دو طرف سکه رو بود!
سپهر ثابت ::: شنبه 85/11/28::: ساعت 11:4 عصر
نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :103157
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :103157
>> درباره خودم <<

سپهر ثابت
امیدوارم از داستان ها خوشتون بیاد.
امیدوارم از داستان ها خوشتون بیاد.
>> پیوندهای روزانه <<
تن تن و میلو [449]
گفته ها و نکته ها [943]
الله ابهی [208]
دیانت بهائی [369]
جالب [430]
عکس بهائی [557]
ریاضی [183]
شطرنج [314]
[آرشیو(8)]
گفته ها و نکته ها [943]
الله ابهی [208]
دیانت بهائی [369]
جالب [430]
عکس بهائی [557]
ریاضی [183]
شطرنج [314]
[آرشیو(8)]
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<
داستان[32] . موضوع .
>>آرشیو شده ها<<
>>لوگوی وبلاگ من<<

>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>جستجو در وبلاگ<<
جستجو:

>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<